۞۞ تمنای وصال ۞۞
عمری گذشت و راه نبردم به کوی دوست०॰˛¸¸˛॰●●॰˛¸¸˛॰مجلس تمام گشت و ندیدم روی دوست

9 دليل عقلي در اثبات ولايت فقيه http://dolateyar110-a.persiangig.com/post-ax/100-110/post109.jpg

متن برنامه‌ي درس‌هايي از قرآن کريم حجت‌الاسلام و المسلمين استاد قرائتي (تاريخ پخش: 12/03/90)

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

دست ولي فقيه رهبري

چون اين بحث در آستانه‌ي سالگرد رحلت حضرت امام پخش مي‌شود و مهم‌ترين کار امام حالا بگوييم، از مهمترين کارها، چون امام همه‌ي کارهايش مهم بود. يکي از مهمترين کارهاي امام اين ولايت فقيه است و البته من ولايت فقيه را سالهاي قبل گفتم، منتها حالا من اگر سه بار هم تکرار کنم هر ده سال يکبار جا دارد. ولي اين حرف‌هايي که مي‌خواهم بگويم، حرف‌هاي نويي است مي‌خواهم بزنم. بيست تا دليل عقلي، نه قرآني. بيست تا دليل عقلي، يادداشت کردم، براي ولايت فقيه. غير از دليل‌هاي قرآني. بتوانم در اين 28 دقيقه بيست تا را بگويم خوب است، از همه‌ي طلبه‌ها، و معلمين امور تربيتي، اساتيد دانشگاه و همه‌ي فرهنگ دوستان که همه‌ي کشور هستند، تقاضا دارم اين بحث را با عنايت گوش بدهيد. يعني اين بحث را زيادي گوش بدهيد. چون ممکن است شما سي ساعت هم مطالعه کني به اين بيست تا نکته دير برسي. دليل عقلي بر ولايت فقيه، بيست تا دليل، بسم الله الرحمن الرحيم، موضوع: دلايل عقلي ولايت فقيه.

 

1- استمرار هدايت الهي در طول تاريخ

دلايل عقلي يعني کار به قرآن و حديث هم نداريم، عقل خودمان... بعد آنوقت دلايل قرآني و حديثي‌اش را هم مي‌گوييم. يکي اينکه ما نمي‌توانيم بگوييم: خدايي که «لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ» (سبأ/3) يعني ذره‌اي چيزي از چشم خدا پنهان نيست، يک مرتبه بعد از پيغمبر خدا مردم را رها کند. عقل قبول نمي‌کند، که خداوندي که براي هر چيز جزئي حديث داريم، براي خوردن، همين خوردن، براي غذا خوردن هم حدود سه هزار تا حديث داريم. چه بخور؟ چقدر بخور؟ چطور بخور؟ کي؟ زمان؟ مکان؟ براي خوابيدن دستور دارد. پيغمبري که يک چنين دين جامعي آورده که براي مسائل جزئي تا مسائل اقتصادي، سياسي، نظامي، حقوقي، آخر يک مرتبه مردم را رها کند. بگويد: هيچي به هيچي! عقل اجازه نمي‌دهد.

يک رييس کارخانه را عقل اجازه نمي‌دهد که بگوييم: کارخانه را درست کرد و کارگرهايش را رها کرد و رفت. يک چوپان را بگوييم گوسفندهايش را رها کرد. يک مادر را بگوييم: بچه‌اش را رها کرد. اصلاً اگر بگوييم: خدا جامعه را به کسي نسپرده است، اين با حکمت خدا سازگار نيست.

کسي مي‌تواند قانون‌گذار باشد که اطلاع کامل و جامع داشته باشد و جز خدا کسي اطلاع ندارد و بنابراين قانون حق خداست، خدا هم اين قانون را از طريق اوليائش به ما داده است. ولايت فقيه همين است. ولايت فقيه يعني حکومت اولياء خدا! اولش شخص پيغمبر است. بعدش ائمه‌ي اطهار هستند

2- حکومت بر مردم، حق خداست

2- دوم اينکه ما حکومت را حق خدا مي‌دانيم. چون آن کسي که خلق کرده است، آن هم حق دارد امر و نهي کند. من چه کاره هستم که به شما بگويم، بکن يا نکن. مي‌گويد: تو چه کاره هستي؟ تو چه کاره هستي؟ آن شبي که مادر مرا زاييد، آزاد زاييد. بله قربان گو نزاييد. انسان آزاد است. به چه دليل بله قربان بگويد؟ انسان بله قربان‌گوي احدي نيست، جز خدا! «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ» (يوسف/67) و حکومت اسلامي ابزار اين حاکميت خداست. اگر خدا بايد حاکم باشد، ابزار حکومت خدا حکومت اسلامي است.

3- زندگي بشر اجتماعي است، يعني ما مثل يک بوته نيستيم که خودمان سبز شويم، خودمان خشک شويم، کار به بوته‌ي بغلي نداشته باشيم. زندگي ما اجتماعي است. در زندگي اجتماعي تزاحم است. چون در يک منافعي هم او مي‌کشد، هم اين مي‌کشد. چون در زندگي با هم هستيم. در زندگي گروهي بِکش بِکش است. بکش بکش است. تزاحم پيش مي‌آيد، براي تزاحم قانون مي‌خواهيم. براي قانون، قانون‌گذار مي‌خواهيم. اگر ولايت فقيه نباشد، يعني چه؟ يعني خداوند بشر را خلق کرد، زندگي‌اش هم طوري است که نياز به جامعه دارد. يعني من نياز به شما دارم. کفاش به نانوا، نانوا به قصاب، قصاب به نجار، زندگي بشر اجتماعي است، در زندگي اجتماعي درگيري و تزاحم است. درگيري قانون مي‌خواهد، قانون، قانونگذار مي‌خواهد. کسي بگويد: ولايت فقيه هيچي، يعني هيچي به هيچي! بشر هم نمي‌تواند قانون‌گذاري کند. چرا؟ براي اينکه کسي حق دارد قانون بگذارد که اطلاع کامل داشته باشد. يک دکتر براي جسم خواسته باشد پزشک خوبي باشد، بايد از قند و اوره و فشار و تب و... يعني بايد همه‌ي خصوصيات جسمي مرا بداند تا نسخه‌اش درست باشد. وگرنه دارو مي‌دهد کليه‌اش خوب شود، کبد خراب مي‌شود، کبد خوب مي‌شود، چشم. چشم، گوش، اگر دکتري خواسته باشد نسخه‌اش کامل باشد بايد تمام شرايط دروني بدن را همينطور که نسخه‌ي پزشک وقتي خوب است که اطلاع کامل داشته باشد، قانون هم وقتي قانون حق است، که اطلاع کامل داشته باشد. ما کسي را جز خدايي که اطلاع کامل داشته باشد، نداريم.

مقام معظم رهبري

در زمان خودمان، الآن بعضي کشورهاي غربي حالا 119 مرتبه قانون اساسي‌اش عوض شده است. در کشور خودمان صبح مي‌گويند: خيابان يک طرفه، عصر مي‌گويند: دو طرفه! هر روزي هر کاري مي‌کني يک... الآن شنيدم که ايراني‌هاي خارج از ايران گفتند: اين چيزي که دولت مي‌دهد، يارانه‌ها را به ما هم بدهد. سرباز نمي‌دهيم، صدام به ايران حمله کرد ما رفتيم خارج خوش باشيم، خطري براي ايران آمد، به درک! ما در رفاه باشيم، اما اگر يک پول نفت فروختيد به ما هم براي خارج... حالا مثلاً يعني هرکاري بکني، يک جاي آن...

3- علما و فقها، نزديک‌ترين افراد به امامان معصوم

کسي مي‌تواند قانون‌گذار باشد که اطلاع کامل و جامع داشته باشد و جز خدا کسي اطلاع ندارد و بنابراين قانون حق خداست، خدا هم اين قانون را از طريق اوليائش به ما داده است. ولايت فقيه همين است. ولايت فقيه يعني حکومت اولياء خدا! اولش شخص پيغمبر است. بعدش ائمه‌ي اطهار هستند، ائمه‌ي اطهار هم به ما گفتند: حالا که دست شما به امام معصوم نمي‌رسد، لااقل نزديک‌ترين کس به امام معصوم چه کسي است؟ آن کسي که علم امام را داشته باشد. آن کسي که علم امام را داشته باشد، نزديک‌ترينش مراجع تقليد هستند. اگر عصمت ندارند نزديکترين مقام به عصمت عدالت است. حالا که معصوم نيستي عادل باش. حالا که علم تو علم لدني نيست، لااقل بيشترين اطلاع از علم آنها داشته باش. خوب اين به طور طبيعي است. يک جنازه را مي‌خواهند نماز بخوانند، مي‌گويند پسر بزرگ اجازه بدهد. چون نزديک‌ترين کس به اين مرحوم اولاد اکبرش است. اگر يک کسي از دنيا رفت، نماز قضايي دارد، اولي‌ترين کس که اين نماز قضاي پدر را بخواند، اولاد بزرگ‌تر است. اين چيز عقلي و طبيعي است. در دنيا هم همينطور است.

شما اگر در خانه‌ي کسي رفتي گفتند: نيست، مي‌گويي: آقازاده‌شان هستند؟ در آقازاده‌ها هم مي‌خواهي پسر بزرگش باشد.اين استدلال نمي‌خواهد، تمام عقلا اين کار را مي‌کنند. پس ببينيد يکبار ديگر نصفش را من مي‌گويم و نصفش را شما بگوييد. چون ما آزاد آفريده شديم، بله قربان گوي هيچ‌کس نيستيم. و چون زندگي ما اجتماعي است درگيري مي‌شود، قانون مي‌خواهيم و قانون، قانون‌گذار مي‌خواهد. قانون‌گذار بايد علم جامع و کامل و به همه‌ي شرايط ما داشته باشد. و وقتي هم دستمان به معصوم نمي‌رسد، نزديک‌ترين فرد به امام معصوم نزديک‌ترين فرد به علم امام، اعلم است. که بايد اعلم باشد. نزديک‌ترين فرد به عصمت، عادل است. يعني آن کسي که عادل است، يک قدم به عصمت نزديکتر است. اينها دلايل روشني است.

عقل مي‌گويد اگر به بيست نرسيدي، به نوزده، به نوزده نرسيدي به هجده، اينطور نباشد يا بيست يا صفر، ما آزاد آفريده شديم. بله قربان‌گوي احدي نيستيم. کسي حق امر و نهي دارد که من را ساخته است. آن کسي که مرا ساخته بايد قانون را وضع کند. او از طريق انبيا گفته و وقتي هم انبيا نيست، نزديک‌ترين کس به انبياء فقيه عادل است

4- بهره‌گيري از علم و عدالت، در حدّ امکان

خوب يک قانون عقلي است. مي‌گويند: «ما لا يدرک کله لا يترک کله» آخوندها اين را مي‌گويند. آقا شما اگر رفتي دوش آب داغ بگيري، اگر آب داغ نبود از آب نيم‌گرم استفاده کن. نه اينکه يا آب داغ، يا آب يخ، اگر نيم کيلو غذا مي‌خواهي که سير شوي، و نيم کيلويش نبود، با آن مقداري که هست يک لقمه مي‌خوريم. يعني چيزي کلي... يعني هرچه، آقا اگر طلبکار هستي، از کسي هم يک ميليون مي‌خواهي، مي‌گويد: يک ميليون ندارم. مي‌گويي: آقا نصفش را بده. ثلثش را بده. قسطي بده. يعني نمي‌گويي حالا که نداري پس هيچي! حالا که نداري پس هيچي نيست! يعني چيزي که کلش را به دست نمي‌آوري لااقل جزئي‌اش را به دست بياوري. اين قانون عقلي است. «ما لا يدرک کله...» اگر مصالح واقعي توسط امام معصوم بدست نمي‌آيد، لااقل توسط اعلم عادل بخشي‌اش تأمين شود. ما که دستمان به معصوم نمي‌رسد. ما که دستمان به معصوم نمي‌رسد نبايد بگوييم: پس هيچي، اصلاً ولايت فقيه را نمي‌خواهيم. هرکسي هرکاري دلش مي‌خواهد بکند. عقل مي‌گويد اگر به بيست نرسيدي، به نوزده، به نوزده نرسيدي به هجده، اينطور نباشد يا بيست يا صفر، ما آزاد آفريده شديم. بله قربان‌گوي احدي نيستيم. کسي حق امر و نهي دارد که من را ساخته است. آن کسي که مرا ساخته بايد قانون را وضع کند. او از طريق انبيا گفته و وقتي هم انبيا نيست، نزديک‌ترين کس به انبياء فقيه عادل است.

قرائتي

5- کفر به طاغوت و نفي سلطه ظالمان

مسأله‌ي ديگر، در قرآن به ما گفتند: «فَمَنْ يَکْفُرْ...» بگوييد... «بِالطَّاغُوتِ» (بقره/256) «ْ أُمِرُوا أَنْ يَکْفُرُوا» (نساء/60) به ما گفتند مراجعه به طاغوت نکن. خوب اگر به طاغوت مراجعه نکنيم کجا برويم؟ اگر گفتند اين جاده ممنوع است اگر يک کوچه تابلو ورود ممنوع زدند بايد کوچه‌ي بغلي‌اش باز باشد. اگر گفتند به طاغوت مراجعه نکن، پس بايد يک کسي را معين کنند که لااقل ما به او مراجعه کنيم. به چه کسي مراجعه کنيم؟ به طاغوت مراجعه نکنيم. پس درگيري‌ها و اختلافات را به چه کسي مراجعه کنيم؟ عقل مي‌گويد: کسي که مي‌گويد: به طاغوت مراجعه نکن، پس بايد کسي باشد که به او مراجعه کنيم. در قرآن خدا گله مي‌کند، مي‌گويد: مردم يک مردمي هستند که «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا» (نساء/83) يک خبر امنيتي، يا وحشتي آمد فوري پخش مي‌کنند. حق نداريد هر خبري را پخش کنيد. اين را به اهل استنباط ارجاع بدهيد، «لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَه» اهل استنباط تحليل کنند به شما خبر را بگويند. خوب خبر يک لحظه است. ناوگان کجا آمد، کجا حمله شد؟ چه شد؟ قرآن مي‌گويد: خبرهاي لحظه‌اي را به اهل استنباط بدهيد، آنوقت ما قوانين دائمي‌مان را لازم نيست به اهل استنباط بدهيم. اگر براي ساختن يک اتاق مجوز از شهرداري مي‌خواهيم، اگر خواستيم يک شهري بسازيم، مجوز از شهرداري نمي‌خواهيم؟ اگر براي يک چيز جزئي خواستيم... قرآن مي‌گويد: حتي مسائل لحظه‌اي را به اهل استنباط بدهيد. خودتان پخش کنيد ممکن است آفاتي داشته باشد. اگر مسائل جزئي را به اهل استنباط بدهيم، آنوقت تمام قوانيني که صبح تا شام با آن کار مي‌کنيم، نبايد اهل استنباط بوده. ولايت فقيه يعني چه؟ يعني کسي که دين را استنباط مي‌کند. استنباط يعني چه؟ استنباط يعني آب کشيدن از چاه! يعني بتواند نگاه به آيه کند، بتواند به آيه نگاه کند از درون آيه اين قرآن چاه است، بتواند از چاه آب بکشد. اينکه مي‌گويند فقيه، يعني کسي که بتواند حکم خدا را استنباط کند. چطور الآن مي‌گويند: فلاني تحليل سياسي مي‌دهد؟ يعني اخبار را کنار هم مي‌گذارد، از درون اخبار يک استنباطي مي‌کند. مسائل سياسي استنباط مي‌خواهد، لحظه‌اي است.

6- استنباط احکام، تخصص فقهاي دين

مسأله‌ي ديگر قرآن مي‌گويد: «لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَه» بعد مي‌گويد که «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطان» (نسا/83) مي‌گويد: به اهل استنباط مراجعه کنيد، اگر به اهل استنباط مراجعه نکنيد، «لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطان» يعني اگر فقيه عادل براي شما تحليل و استنباط نداشته باشد، ديگران شما را مي‌برند. مثل بچه! سينه‌ي مادر را در دهان بچه نگذاري سر شيشه‌اي مي مکد. و لذا به ما گفتند هرکس بچه دارد در خانه بچه شود. چون اگر شما بچه شدي، بچه ات مي‌خواهد بازي کند، اگر شما بچه شدي، بچه‌ي شما تأمين مي‌شود، اگر بچه‌ات در کوچه مي‌رود بازي مي‌کند آنوقت معلوم نيست ديگر مسأله‌ي اخلاقي‌اش، بهداشتي اش، ديگر دست شما نيست. «من کان له صبيّ فليتصبّي» يعني چه؟ يعني نياز بچه را تأمين کنيد، وگرنه بچه آفت پذير است، آسيب‌پذير است. قرآن مي‌گويد: خبرها را به اهل استنباط بدهيد، که از نطر علمي و عدالت قدرت تشخيص داشته باشد، اگر نکنيد پشت سرش مي‌گويد، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْکُم» اين فضل خداست، که دست شما را در دست فقيه گذاشته است. اگر اين کار را نکنيد، «لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطان» هرکسي شما را به يک سويي مي‌برد. خوب اين واقعاً انسان نياز دارد. حالا يک قصه‌اي برايتان بگويم.

اصلاً به چه دليل ما پيغمبر مي‌خواهيم؟ عقلمان ناقص است. به چه دليل ناقص است؟ پشيمان مي‌شويم. هرکس در عمرش پشيمان مي‌شود، دليل بر اين است که عقلش کوتاه است. اگر عقل کامل بود هيچ کس پشيمان نمي‌شد. پس بشر عقلش ناقص است. دليل؟ پشيماني‌ها... هرکسي صد بار، دويست بار کمتر يا بيشتر پشيمان مي‌شود

بعد از انقلاب در تهران يک سري موقوفات بود. ساختمان‌هاي ناصرالدين‌شاه و مظفرالدين شاه و موقوفات و بازار و خيابان وتيمچه و... خوب شاه که سقوط کرد، و اوقاف شاه سقوط کرد، گفتند: که اين اموال را به چه کسي بدهيم؟ چهار گروه بودند. يکي سازمان تبليغات يک نظر بود که اينها را به سازمان تبليغات بدهيم.2- جامعه روحانيت مبارز. 3- اداره اوقاف، 4- ميراث فرهنگي، چند جلسه نشستند هرکسي مي‌گفت اختيار اين اموال براي من باشد، من از درآمدش اين کار را مي‌کنم. بالاخره بعد از چند جلسه گفتند: برويم ببينيم امام چه مي‌گويد؟ رفتند پهلوي امام و گفتند: آقا اموال سنگيني است، درآمد سنگيني هم دارد، متصدي و توليت با چه کسي باشد؟ پيشنهاد سازمان تبليغات، اوقاف، ميراث فرهنگي، روحانيت مبارز، امام يک خرده فکر کرد، گفت: هيچ کدام! گفتند: اِ... پس چه کسي؟ گفت: اگر اين مدرسه خبر شود هيچ‌کدام از شما اصلاً متوجه نمي‌شويد. چون پشت مبز اداره‌تان و خانه تان هم جاي ديگر است. برو ببين نزديک‌ترين آخوند به آن مدرسه چه کسي است، توليت را به او بده، کليد را هم به او بده که صبح به صبح به مدرسه سر بزند. شما خواسته باشيد سر بزنيد تاريخ مي‌زنيد که 02/08/90 فلان و تا سر بزنيم مدرسه خراب شده است. نزديک‌ترين... گاهي وقت‌ها مثلاً مسائل جنگ و جبهه گاهي وقتي تاب مي‌خورد مي‌آمدند نزد امام، امام يک چيزي مي‌گفت همه آرام مي‌شدند. همه آرام مي‌شدند. اگر دستتان در دست اهل استنباط نباشد، «لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطان»

اصلاً به چه دليل ما پيغمبر مي‌خواهيم؟ عقلمان ناقص است. به چه دليل ناقص است؟ پشيمان مي‌شويم. هرکس در عمرش پشيمان مي‌شود، دليل بر اين است که عقلش کوتاه است. اگر عقل کامل بود هيچ کس پشيمان نمي‌شد. پس بشر عقلش ناقص است. دليل؟ پشيماني‌ها... هرکسي صد بار، دويست بار کمتر يا بيشتر پشيمان مي‌شود.

انتخاب انسان هم قابل اعتماد نيست. چون اگر انتخاب انسان درست بود، ديگر هيچ همسري از همسرش طلاق نمي‌گرفت. پس آمار طلاق مثلاً اگر سه ميليون طلاق در دنيا داريم، حالا که بيشتر داريم. اگر ميليون‌ها طلاق هست، پس پيداست انتخاب انسان درست نيست. ميلياردها پشيمان شديم، شش ميليارد جمعيت است هرکدام صد بار در عمرشان پشيمان شده باشند، مي‌شود ششصد ميليارد پشيماني. پشيماني و طلاق دليل بر اين است که عقل ما کامل نيست. وگرنه نه پشيمان مي‌شديم و نه همسر طلاق مي‌داديم. خوب پس حالا که اينطور است نياز به وحي داريم. خوب پيغمبر که رفت چه؟ پيغمبر که رفت عقل ما کامل مي‌شود؟ به همان دليلي که عقل ناقص پيغمبر مي‌خواهد، به همان دليل عقل ناقص امام مي‌خواهد، بعد از امام هم به همان دليل عقل ناقص فقيه مي‌خواهد. آقاي قرائتي! فقيه پشيمان نمي‌شود؟ بله فقيه ممکن است پشيمان شود، ممکن است فقيه اشتباه هم بکند، اما ضريب اشتباهش از ديگران کمتر است.=

توجه کنيد انسان از چهار راه آسيب مي‌پذيرد:

قرائتي

7- راههاي آسيب‌پذيري افراد عادي

1- از راه هوس‌هاي دروني، من اين بحث را در ده، بيست تا دانشگاه گفتم. منتهي نمي‌دانم در تلويزيون هم گفتم يا نگفتم؟ ولي وقتي گفتم تمام دانشجوها و اساتيد دانشگاه تحسين کردند. چون همينطور فرمول رياضي است. از چهارراه انسان گزيده مي‌شود. يا از هوس‌هاي دروني است. هوسش است دست به يک کاري مي‌زند بعد مي‌بيند بد شد. دنبال هوسش رفت. يا از راه فشار بيروني است. تحريکات بيروني، پولش مي‌دهند، رشوه‌اش مي‌دهند، با پول، تهديد، فحشش مي‌دهند، طومار مي‌نويسند، راهپيمايي مي‌کنند، يک موجي راه مي‌اندازند و او را هل مي‌دهند. يا از بيرون او را تحريک مي‌کنند. يا از هوس است. يا بي‌خبري است.

جهل، از راه جهل است. جاده را نمي‌داند مي‌رود در دره مي‌افتد. اين غذا را نمي‌داند مسموم است مي‌خورد مريض مي‌شود. فقيه از اين سه راه بيمه است. فقيه از راه جهل بيمه است. اين راه بسته است چرا؟ براي اينکه فقيه بايد اعلم باشد. باسواد ترين! يا واقعاً اعلم اعلم باشد، يا بين چند نفر که يکي از اين چند نفر اعلم هستند. پس جهل نيست، از راه جهل گول نمي‌خورد. از راه هوس‌هاي دروني هم بيمه است. چرا؟ چون در روايات مرجعيت مي‌نويسند، اينکه مي نويسم حديث است. مي‌نويسند «مخالفاً لهواء» شرط مرجع تقليد و فقيه اين است که هوا پرست نباشد. از راه تحريکات بيروني هم مصون است. چرا؟ براي اينکه شرط فقيه اين است که عادل باشد. عادل يعني چه؟ من عادل را به چربي مثال مي‌زنم. دست شما که چرب است آب مي‌ريزي اين چربي پس مي‌زند. عادل يعني انسان يک حالتي دارد به گناه که مي‌رسد گناه را پس مي‌زند. يعني نمي‌شود در روحش اثر گذاشت. بله فقيه از يک راه ممکن است اشتباه کند. و آن اين است که تجديد نظر، امروز يک مطالعه مي‌کند، نظرش برمي‌گردد. تجديد نظر در عمرش چند بار؟ مثلاً يک مرجع تقليد که رساله‌اش پنج هزار تا مسأله دارد با کم و زيادش، ممکن است پنج تا از اين مسائل را تجديد نظر کند. خوب وقتي دست ما به امام معصوم نمي‌رسد، دنبال چه کسي برويم؟ لااقل فقيه از سه راه بيمه است. ممکن است اطلاعاتش، تجربه‌اش به مرور اضافه شود، ولذا همه‌ي پروفسورهاي دنيا علمي‌ترين کتاب‌ها را هم که نوشتند، مثلاً مي‌نويسند چاپ هفدهم با تجديد نظر! يعني تجديد نظر قابل پذيرش است در دنياي علم.

آن خدايي که به خاطر حکمت دست بشر را در دست پيغمبر گذاشته بعد هم در دست اهل بيت گذاشته، بعد از اهل بيت در زمان غيبت اهل بيت، بايد دست ما را در دست يک کسي بگذارد. رها کردن بشر حکيمانه نيست. عقل قبول نمي‌کند. يک مدير،کارخانه را رها نمي‌کند. يک ماشين راننده‌اش را... آخر مگر مي‌شود بشر رها شود؟ بعد از غيبت هيچي به هيچي!

همين مهندسي که اينجا را ساخته اگر خراب کند، دوباره خواسته باشد بسازد، ممکن است يک جاي اين ساختمان را تجديد نظر کند. نقشش را عوض کند. و لذا نگاه مي‌کنيم مهندس‌هاي درجه يک ساختمان‌هايي که در يک خيابان مي‌سازند، ساختمان شانزدهم با پانزدهم فرق مي‌کند. پانزدهم با سيزدهم فرق مي‌کند. اين تجديد نظر در دنيا قابل قبول است. ببينيد دليل ولايت فقيه چيست؟ انسان زندگي‌اش اجتماعي است. در زندگي اجتماعي درگيري مي‌شود، در درگيري قانون مي‌خواهيم، قانون‌گذار بايد کسي باشد که تحت تأثير هوس‌ها نباشد، اطلاعاتش هم جامع و کامل باشد. و او فقط خداست. قانون فقط خداست. «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ» خداوند قانونش را از طريق انبياء گفته، وقتي پيغمبر و امام نيست اگر مردم رها شود اين خلاف حکمت خداست. يعني خداوند نعوذ بالله، نعوذ بالله، نعوذ بالله، نعوذ بالله، نعوذ بالله، نعوذ بالله عادل نيست. که براي يک گروهي پيغمبر بفرستد، براي يک گروهي امام بفرستد ما هم همينطور به اميد خدا رها کند! بگويد: برويد دنبال کارتان!

آن خدايي که به خاطر حکمت دست بشر را در دست پيغمبر گذاشته بعد هم در دست اهل بيت گذاشته، بعد از اهل بيت در زمان غيبت اهل بيت، بايد دست ما را در دست يک کسي بگذارد. رها کردن بشر حکيمانه نيست. عقل قبول نمي‌کند. يک چوپان بزغاله‌هايش را رها نمي‌کند، يک مدير کارخانه، کارخانه را رها نمي‌کند. يک ماشين راننده‌اش را... آخر مگر مي‌شود بشر رها شود؟ بعد از غيبت هيچي به هيچي! دستمان را در دست خدا نگذاريم «لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطان». دنبال کساني مي‌رويم که پر از هوس هستند. پر از جهل هستند، پر از گناه هستند. دستمان را در دست چه کسي بگذاريم؟

رهبري-ديدار با شاعران و ذاکرين

8- اوامر و نواهي قرآن درباره پذيرش حاکمان

اصلاً اگر حکومت نباشد قرآن يک مشت آيه دارد، اين آيه‌ها ارشادي است. يعني اگر قرآن هم نبود، عقلمان مي‌فهميد. مثلاً چهار تا کلمه مي‌نويسم منتها خيلي آيه‌هايش شايد به بيست تا برسد، مي‌گويد: «لا تُطِع» (احزاب/1) يعني از اينها اطاعت نکن. در يک سري از آيات مي‌گويد: «لا تُطيعُوا» (شعرا/151) اطاعت نکنيد، يکسري از آيات مي‌گويد: «لا تَتَّبِع» (مائده/48) تبعيت نکن، يک سري از آيات مي‌گويد: «لا تَتَّبِعُوا» (بقره/168) تبعيت نکن، وقتي مي‌گويد: نه، نه، نه، نه، پس چه؟ وقتي مي‌گويد: به طاغوت مراجعه نکن، پس به چه کسي مراجعه کنم؟ وقتي مي‌گويد «لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً» (انسان/24) گناهکار را پيروي نکن. «أَوْ کَفُوراً» از کافر پيروي نکن. «وَ لا تُطيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفينَ» (شعرا/151) گوش به حرف اين ولخرج و اسراف‌کار نده. «لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ» (اعراف/142) گوش به حرف آدم‌هاي مفسد نده. «لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ» (جاثيه/18) گوش به حرف آدم‌هاي جاهل نده. «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» (کهف/28) آدم هاي افراطي را به حرفش گوش نده. آخر وقتي مي‌گويي نه نه نه، پس چه؟ پس چه؟ ما وقتي به جوان‌ها مي‌گوييم: اين کار خلاف است، اين کار خلاف است، اين کار خلاف است، پس بايد راه ازدواج را باز کرد. نمي‌شود بگوييم: آقا ازدواج نکن، همه‌ي راهها را هم ببنديم. خوب پس چه کند؟ پس چه کند؟

در قرآن صدها آيه داريم راجع به امور سياسي، قضايي، اجتماعي، حقوقي. کتابي را يکي از دوستان از تفسير نور جمع‌آوري کرده، دو هزار و هفتصد نکته‌ي حقوقي. من خودم باور نمي‌کردم قرآن اينقدر مسائل حقوقي دارد؟ داديم به دکترهاي حقوق تحسين کردند حالاچاپ شده است. تازه من حقوقدان هم نبودم. به عنوان يک طلبه تفسير نوشتم، منتهي او چون دکتراي حقوق بوده، برداشته آيات حقوقي را درآورده است. حقوق بين‌الملل در قرآن، حقوق کيفري، حقوق جزايي، حقوق خانواده، حقوق جنگ، حقوق عمومي، حقوق خصوصي، اوه... وقتي قرآن اين همه آيه‌ي حقوقي، سياسي، قضايي، چه و چه دارد، آنوقت اينها بدون حکومت، بدون ولايت فقيه قابل اجرا است؟ ولايت فقيه مي‌خواهند وگرنه قابل اجرا نيست.

اصلاً تمام عقلاي دنيا از مسلماني هم بيرون برويم. تمام کره‌ي زمين به کارشناس مراجعه مي‌کنند. لباسش خياط است، ساختمانش مهندس است. مريض مي‌شود پزشک، تمام عقلا به کارشناس مراجعه مي‌کنند، زنده باد اسلام! زنده باد شيعه! چرا؟ براي اينکه اسلام مي‌گويد آن کارشناس بايد دو تا شرط اضافه داشته باشد. 1- بايد عادل باشد. فقط کارشناس باشد کافي نيست. بايد عادل باشد. بايد اعلم هم باشد. باسواد ترين باشد، پس اگر، عقلاي دنيا به کارشناس مراجعه مي‌کنند، ما از همه‌ي عقلا عاقل‌تر هستيم. چون هم به کارشناس مراجعه مي‌کنيم، هم کارشناس ما دو تا شرط دارد. عادل بايد باشد، و بايد اعلم باشد.

قرآن يک آيه دارد مي‌گويد: مسلمان‌ها بايد عزيز باشند. بدون ولايت فقيه مسلمان‌ها ذليل هستند. ما زماني که ولايت فقيه در مملکتمان مطرح نبود، همه‌جا بر سر ما مي‌زدند. تحقير مي‌شديم. الآن به برکت ولايت فقيه در دنيا عزيز هستيم. در دنيا عزيز هستيم. هرکس سفرهاي خارج برود، اين عزت اسلام را مي‌فهمد. يعني الآن دنيا مي‌گويند: مي‌شود در مقابل آمريکا ايستاد

9- نصب هارون در غيبت حضرت موسي

موسي سي روز رفت مناجات کند در کوه طور تا تورات را بگيرد. «وَ واعَدْنا مُوسي ثَلاثينَ لَيْلَة» (اعراف/142) اين سي روزي که حضرت موسي مي‌خواست کوه طور برود، يک کسي را جاي خودش گذاشت. به هارون گفت: هارون تو برادر من هستي، برادر بزرگ‌تر من هستي، خليفه‌ي من باش. «هارُونَ اخْلُفْني» (اعراف/142) يعني خليفه‌ي من باش. من مي‌گويم عقل قبول مي‌کند موسي براي سي روز جانشين گذاشت. آنوقت پيغمبر از دنيا برود، دست ما را در دست کسي نگذارد؟ امام زمان غايب شود دست امت را در دست کسي نگذارد. اين با لطف خدا سازگار است؟ اگر مادري، پدري، بچه‌هايش را به کسي نسپارد اين پدر خوبي است؟ اين مادر خوبي است؟ اين پدر و مادر بي عاطفه نيست؟ چطور براي سي روز که موسي از شهر بيرون مي‌رود، سي روز «اخْلُفْني» به هارون گفت: تو خليفه‌ي من باش. آنوقت پيغمبر رفت و علي را معرفي نکرد؟ مي‌شود اين را قبول کنيم؟ چطور مي‌توانيم بگوييم: ابوبکر دلش به حال مردم بيش از پيغمبر سوخت؟ ابوبکر وقتي مي‌خواست برود عمر را تعيين کرد. ولي پيغمبر از دنيا رفت هيچ کس را تعيين نکرد. مي‌تواند کسي، مسلمان مي‌تواند اين حرف را بزند؟ بگويد: سوز ابي‌بکر نسبت به امت بيش از سوز پيغمبر بود. پيغمبر امت را رها کرد، ابوبکر گفت: بعد از من عمر!

قرآن يک آيه دارد مي‌گويد: مسلمان‌ها بايد عزيز باشند. بدون ولايت فقيه مسلمان‌ها ذليل هستند. ما زماني که ولايت فقيه در مملکتمان مطرح نبود، همه‌جا بر سر ما مي‌زدند. تحقير مي‌شديم. الآن به برکت ولايت فقيه در دنيا عزيز هستيم. در دنيا عزيز هستيم. هرکس سفرهاي خارج برود، اين عزت اسلام را مي‌فهمد. يعني الآن دنيا مي‌گويند: مي‌شود در مقابل آمريکا ايستاد. و اين به خاطر اين است که امام خميني فرمود: آمريکا هيچ غلطي نمي‌تواند بکند. الآن هم شب‌ها که تلويزيون کلمات امام را پخش مي‌کند، شما حساب کنيد بعد از ولايت فقيه، اين ايران به کجا رسيد. البته نمي‌گوييم مسأله نداريم. هرجاي ايران را دست بگذاري، مسأله هست. اما با همه‌ي مسائل، با همه‌ي توسري‌هايي که شرق و غرب زدند، باز هم روي پا هستيم و روز به روز قوي‌تر هم مي‌شويم.

رهبر انقلاب و امام خميني رهبري

مي‌گويند يک کسي اسمش مخفي بود، خيلي لاغر بود. گفتند: مخفي خان چقدر لاغري؟ گفت: من بايد مرده باشم. باز خوب است ماندم! گفتند: چطور؟ گفت: مگر نمي‌بيني هرکس به رفيقش نامه مي‌نويسد در نامه‌اش مي‌نويسد مخفي نماند... همه مي‌نويسند مخفي نماند... من ماندم. جمهوري اسلامي که درست شد، شرق و غرب از طريق صدام گفتند: جمهوري اسلامي نماند. ما نه اينکه مانديم، روز به روز قوي هم شديم. اين به برکت ولايت فقيه است. يک بچه دستش در دست پدرش نباشد، هر لاتي نگاهش کند، بچه مي‌ترسد. اما وقتي دستش در دست پدرش است، مي‌بيند يک آدم هرزه نگاهش مي‌کند، به هرزه مي‌گويد: ... (خنده حضار) عقل مي‌گويد: خداي حکيم مردم را رها نکرده است. به همان دليلي که پيغمبر دارد و امام دارد بعد از امام هم بايد يک کسي باشد. اگر به عصمت مطلقه نمي‌رسيم لااقل به عدالت. اگر به علم بي‌نهايت پيغمبر و امام دستمان نيست لااقل به اعلم! اگر دستمان به معصوم نمي‌رسد، به کسي که نزديک‌ترين فرد است به معصوم. اگر بگوييم: ولايت فقيه نباشد، يعني کفار ما را ذليل کنند. يعني هرج و مرج شود. يعني قانون ما را کساني وضع کنند که پر از هوس و کج‌فهمي هستند. سلام و صلوات خدا بر امام خميني که اين مسأله ي ولايت فقيه را از درون کتاب‌ها آورد و مطرح کرد.

خدايا روح امام، روح شهدا، روح همه‌ي کساني را که براي انقلاب زحمت کشيدند، و از دنيا رفتند را روحشان را از ما راضي و ما را پاسدار خون‌ها و خدماتشان قرار بده.

من وقتي اينجا آمدم متوجه شدم که تولد امام باقر(ع) هم هست. امام خميني جرقه‌اي از امام باقر است. گوشه‌اي از علم امام باقر را دارد. ما که امام‌ها را درک نکرديم.

خدايا امنيت کامل را بر بلاد اسلامي حاکم و توفيق معرفت، مودت، اطاعت به اهل بيت را روز به روز زياد بفرما.

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»



برچسب‌ها: ولایت فقیه, ولایت مطلقه فقیه, رهبری, آقا, مقام معظم رهبری, امام خمینی, امام, ادله عقلی و نقلی, اثبات ولایت,
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 آبان 1392 توسط مالک اشتر

http://khademoshohada1.persiangig.com/image/Rahbar_Fixd.jpg

موضوع مقاله: ادله عقلی و نقلی اثبات ولایت فقیه

نویسنده: ابراهیم حمادی

مقدمه

پس از رحلت رسول خدا(ص)سه قلمرو از رسالت ایشان(ولایت معنوی- مرجعیت علمی- ولایت ظاهری)به ائمه ی اطهار(ع)منتقل شد وآنان به عنوان حجّت های خدا در روی زمین ، این مسئولیت ها را بر عهده گرفتند و در همین چارچوب ، جهاد و مبارزه کردند تا این که زمان امامت حضرت مهدی (عج)فرا رسید. با توجه به شرایط دشواری که پیش آمده بود،امام داوزدهم (عج)به فرمان خداوند از نظرها پنهان شد و در پس پرده ی غیبت قرار گرفت.امام(ع)ابتدا از طریق افرادی خاص که به نایبان چهارگانه معروف اند ،با شیعیان ارتباط داشت ومردم می دانستند که این افراد، به حضور امام زمان (عج)می رسند و رابط میان مردم و ایشان اند، این دوره را دوره ی«غیبت صغری»می گویند.

پس از در گذشت چهارمین نایب خاص آن حضرت،«غیب کبری»آغاز شد و مسئولیت های امامت وارد مرحله جدیدی گردید.اکنون  می خواهیم بدانیم:

آیا مسئولیت های مربوط به امامت در این دوره تعطیل می شود یا به شکل و گونه ای دیگر ادامه می یابد؟

و چه راه حلی برای این مسئولیت پیش بینی شده است؟

  1. ۱٫     ولایت معنوی امام در عصر غیبت کبری

از آنجا که این مقام نیازمند حضور آشکار آن حضرت نیست،در عصر غیبت نیز همچنان بر عهدی ایشان است .عالم خلقت از برکات حضور ایشان بهره می برد و خورشید و جور شان به هستی گرمی و حیات می بخشد.

در مواقع حساس و سرنوشت ساز امدادهای خود را به اذن خداوند به مسلمانان می رساند وآنان را که دارای شایستگی ویژه ای باشند،به نحو خاص دستگیری می کند . نفس و روحشان را با هدایت های غیبی خود به کمال می رساند.

۲٫  مرجعیت علمی در غیبت کبری

دین به عنوان برنامه زندگی، به عصر پیامبر (ص) وامام (ص)اختصاص ندارد. به دست آوردن احکام آن نیز ویژه ی آن دوران نیست؛علاوه براین، همواره مسائل جدیدی پیش می آید که یک مسلمان می خواهد بداند دین درباره ی آنها چه حکمی دارد. بانکداری ، بیمه های اجتماعی ،نماز در هواپیما، پیوند اعضا و خرید و فروش عضو از جمله این مسائل اند و یک فرد مسلمان، در هنگام مواجهه با آنها، نیازمند دانستن حکم اسلامی آنهاست.

همچنین، در موضوعاتی مانند: نماز، روزه، خمس، حج و سایر احکام اسلامی که به نظر می رسد از زمان پیامبر اکرم(ص)دستورات مربوط به آنها روشن بوده است،صدها سوال وجود دارد که پاسخ دادن به آنها جز با تکیه بر تخصّص عمیق و تسلط کامل بر منابع دینی مقدور نیست. این کار در اصل، برعهده ی پیامبر(ص)وامام معصوم(ع)است که پاسخ صحیح و قابل اطمینان را به مردم عرضه کنند.

امّا در دوره ی غیبت کبری که مردم به امام (ع) دسترسی ندارد نیز راهی باید باشد که مردم از آن طریق پاسخ سوالهای خود را دریافت کنند.

نتیجه: تداوم مرجعیت علمی در عصر غیبت ضروری است.

راه حل: قرآن کریم و پیشوایان ، راه حلّ مناسبی نشان داده اند. قرآن کریم از جامعه اسلامی می خواهد گروهی وقت و همتّ خود را صرف شناخت دقیق دین کنند و«تفقّه» در دین را وظیفه ی اصلی خود قرار دهند.

خداوند تبارک و تّعالی می فرماید:

«وَ ما کانَ المُومِنونَ لِیَنفِروا کافّة فلولما نَفَرَ مِن کُلّ فِرقَة مِنهُم طائِفةُ

              لِیتَفَقَّهوا فِی الّدین وَ لِیُنذروا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَیهِم لَعَلَّهُم یَحذَرونَ»(توبه/آیه۱۲۲)

ومومنان را نشاید که همگی بیرون روند پس چرا کوچ نکنند از هر گروهی، جمعی از آنها تا دانش دین بیاموزند و مردم خویش را انذار دهند آن گاه که به سوی آنها باز گردند؛شاید که بترسند و توبه کنند.

حتی ائمه ی اطهار (ع)در عصر خود افرادی فقیه وآگاه به احکام و معارف اسلامی را تربیت می کردند و به مناطقی که به امام دسترسی نداشتند، می فرستادند تا پاسخ گوی سوالهای دینی مردم باشند و قوانین دین را برای آنان بیان کنند.

امام کاظم(ع):

این فقیهان را دژهای محکم اسلام معرفی کرده است که حافظ اسلام اند

و در مقابل کژ اندیشی ها از آن حد است می کنند.(اصول کافی ،ج۱،باب فقدالعلماء)

امّاپیشتوانه ی این فقیهان با تقوا و اسلام شناسان آگاه به زمان که وظایف مربوط به «مرجعیت علمی»در عصر غیبت به آنها سپرده شده و بار امانت بردوش آنان قرار گرفته است ، اول قرآن کریم و پشتوانه ی دوم سیره و سنت پیامبر (ص) و ائمه ی اطهار(ع)است که با تعالیم خود اصول و مبانی لازم برای اجتهاد را تبیین کرده اند و راه را برای فقیهان هموار ساختند.

۳٫ حکومت اسلامی در غیبت کبری(ولایت ظاهری)

از نظر تفّکر اسلامی حقّ حاکمیت و حکومت ذاتاً و اصالتاً از آن خدای متعال است و هیچ فرد یا گروهی از چنین حقّی برخوردار نیست مگر این که دلایلی دردست باشد که خداوند چنین حقّی را به او داده است.

بر طبق دلایلی که داریم معتقدیم خداوند این حق را به پیامبر گرامی (ص) و دوازده امام معصوم پس از آن حضرت و به فقیه جامع الشرایط در زمان غیبت امام زمان(ع)نیز داده است .و فقیهی که این مسئولیت را بر عهده دارد، ولی فقیه نامیده می شود.بدین ترتیب،در عصر غیبت حکومت اسلامی در چارچوب ولایت فقیه استمرار پیدا می کند.گرچه از حضور آشکار امام عصر(عج)در جامعه محرومیم و از این جهت گرفتار خسران و زیان عظیمی هستیم، اما با راهنمایی ایشان ، راه رسیدن به هدایت الهی و احکام و دستورات او همچنان باز است و امکان برقراری عدالت و قسط به طور نسبی همچنان وجود دارد. به عبارت دیگر، در راه رسیدن به احکام الهی و تشکیل حکومت اسلامی بن بستی وجود ندارد.

کوتاه: اولین اصل موضوع و پیش فرض برای نظریه ولایت فقیه، که در بسیاری از نظریه های دیگر سیاسی هم معتبر است، اصل ضرورت حکومت برای جامعه است. تنها مخالفت این اصل ، مکتب آنارسیسم است.

آنارشیست ها معتقدند بشر می تواند زندگی خود را با اصول اخلاقی اداره کند و احتیاجی به دستگاه حکومت ندارد؛ و یا لااقل طرفدار این هستند که دولت و حکومت باید آنچنان حرکت کند که به این نتیجه منتهی شود؛ یعنی فعالیت هایی صورت پذیر و تعلیم و تربیت هایی به مردم داده شود که احتیاجی به حکومت نداشته باشند. ولی سایر مکاتب فلسفی این فرض را یک فرض غیر واقع بینانه       می دانند و در عمل هم قرن ها و هزاران سال تجربه نشان داده که همیشه در جامعه بشری افرادی هستند که ملتزم به قوانین اخلاقی نخواهند شد و اگر قدرتی نباشد که آنها را کنترل کند زندگی اجتماعی به هرج و مرج کشیده می شود . به هرحال این اصل که مورد قبول همه مکاتب فلسفه سیاسی ، بجز آنارشیسم ، است در نظریه ولایت فقیه هم مفروض و مسلّم دانسته شده است.

***

 بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله ربّ العالمین وصلّی الله علی سیّدنا محّمد و آل الطاهرین

لا سیّما بقیّه الله فی الارضین عجّل الله تعالی فرجه و جعلنا من اعوانه و انصاره.

قال الله تعالی فی کتابه:

«لَقَد اَرسُلَنا بِالبَیّناتِ وَ اَنرَلنا مَعَهُم الکِتابَ وَ المیزانَ لَِیقُومَ

النّاسُ بِالقِسطِ وَ اَنزَلنَا الحَدیدَ بَاسُ شَدیدُ وَ مَنافِعُ لِلنّاس

وَ لَیَعلَمَ اللهُ مَن یَنصرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالغَیبِ انّ اللهَ قَویُّ عَزیزُ»

(ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و همراه آنان «کتاب» و «میزان» فرو فرستادیم تا مردم قسط را بر پای دارند، و آهن را نازل کردیم که در آن نیروئی سخت و منافعی برای مردم است و تا اینکه خدا بداند چه کسانی بر اساس غیب، خدا و رسولش را یاری می کنند، همانا خداوند، توانا و شکست ناپذیر است.

(سوره حدید/آیه۲۵)

 * ادلّه اثبات ولایت فقیه

دلایل که برای اثبات ولایت فقیه اقامه شده به دو دسته ادلّه عقلی و ادلّه نقلی تقسیم می گردد. باید توجه داشت که علمای شیعه معتقدند برای اثبات به یک حکم شرعی ممکن است به چهار نوع دلیل استفاده کنیم: ۱) کتاب ۲) سنّت معصومین(ع) ۳) اجماع ۴) عقل  از نظر علمای شیعه لازم نیست برای اثبات یک حکم شرعی  حتماً آیه یا روایتی در دست داشته باشیم بلکه می توان با استفاده از عقل و دلیل عقلی معتبر به حکمی از احکام شریعت اسلام دست یافت و آن را اثبات نمود. بنابراین ، از نظر فقیهی ارزش استناد  به دلیل عقلی برای اثبات ولایت فقیه  به هیچ روی کمتر از ارزش استناد به ادله نقلی و آیات و روایات نیست . ما در اینجا ابتدا دو دلیل عقلی و بدنبال آن دو دلیل نقلی را برای اثبات ولایت فقیه ذکر می کنیم.

الف: ادلّه عقلی

دلیل عقلی اوّل: این دلیلبطور خلاصه از مقدمات ذیل تشکیل می شود:

۱٫ برای تامین مصالح فردی و اجتماعی بشر و جلوگیری از هرج و مرج و فساد و اختلال نظام، وجود حکومت در جامعه ضروری و لازم است.

۲٫ حکومت ایده آل و عالی ترین و مطلوب ترین شکل آن ،حکومتی است که امام معصوم(ع)در راس آن باشد و جامعه رااداره کند.

۳٫ براین اساس که هنگامی که تامین و تحصل یک مصلت لازم و ضروری در حدّ مطلوب ایده آل آن میّسر نباشد باید نزدیک ترین مرتبه به حدّ مطلوب را تامین کرد، لذا در بحث ما هم هنگامی که مردم از مصالح حکومت معصوم(ع)محروم بودند باید بدنبال نزدیک ترین مرتبه به حکومت معصوم باشیم.

۴٫ اقربیت و نزدیکی یک حکومت به حکومت معصوم(ع)در سه امر اصلی متبلور می شود: یکی علم به احکام کلّی اسلام (فقاهت)، دوّم شایستگی روحی و اخلاقی به گونه ای که تحت تاثیر هواهای نفسانی و تهدید و تطمیع ها قرار نگیرد(تقوی)، و سوم کار آیی در مقام مدیریت جامعه که خود به خصلت ها و صفاتی از قبیل درک سیاسی و اجتماعی ، آگاهی از مسائل بین المللی ، شجاعت در برخورد با دشمنان و تبهکاران ، حدس صائب در تشخیص اولیت ها و… قابل تحلیل است.

بر اساس این مقدمات نتیجه می گیریم: پس در زمان غیبت امام معصوم(ع)کسی که بیش از سایر مردم واجد این شرایط باشد باید زعامت و پیشوایی جامعه را عهده دار شود و با قرار گرفتن در راس حکومت ، ارکان آن را هماهنگ نمود و بسوی کمال مطلوب سوق دهد.

و چنین کسی جز فقیهه جامع الشرایط شخص دیگری نخواهد بود.

اکنون به توضیح این دلیل و هر یک از مقدمات آن می پردازیم:

 مقدمه اول این دلیل بحث ضرورت وجود حکومت است. که دلایل محکم متعّددی در مورد ضرورت وجود حکومت در جامعه وجود دارد که این مساله را قطعی و یقینی می سازد. امیر الومنین علی(ع) در این رابطه می فرمایند:

لاَبُدَّ لِلنّاسِ مِن اَمِیرِ بَرٍّ اَو فَاجِرٍ

وجود حاکمی برای مردم، چه نیکو کار و عادل یا ستم گر و زشت کار ،لازم است.(نهج البلاغه/خ۴۰)

که این عبارت به روشنی گویای ضرورت وجود حکومت در جامعه است. به علاوه اکثریت قاطع اندیشمندان علوم سیاسی و غیر آنها این اصل (اصل ضرورت حکومت برای جامعه) را قبول دارند و کسی در مورد آن تردیدی ندارد و تنها آنارشیست ها و مارکسیست ها در این مساله مناقشه کرده اند.

مقدمه دوم این دلیل بدیهی است و نیاز به توضیه چندانی ندارد. مراد از معصوم در این جا همان پیامبر و داوزده امام(ع)هستند که به اعتقاد ما شیعیان از ویژگی عصمت برخوردارند؛ یعنی نه عهداً و نه سهواً گناه و یا اشتباه نمی کنند. بنابراین به تعبیری می توان معصوم را انسان کاملی دانست که با برخورداری از عقل و علمی که در سر حدّ کمال است عهداً و سهواً در دام هیچ گناه و اشتباهی گرفتار   نمی شود.

با چنین وضعی عقل هر عاقلی تصدیق خواهد کرد که حکومت چنین فردی دارای تمامی مزایای یک حکومت ایده آل و مطلوب خواه بود و بالاترین مصلحت ممکن را برای جامعه تامین و تحصیل می نماید.

مقدمه سوّم این استدلال شاید به تعبیری مهم ترین مقدمه آن باشد.

برای توضیح این مقدمه بهتر است از یک مثال استفاده کنیم: فرض کنید انسانی در دریا مورد حمله کوسه واقع شده و ما اگر برای نجات جان او اقدام کنیم قطعاً کوسه یک یا دو پای او را قطع خواهد کرد و خلاصه اگر هم موّفق شویم او نجات دهیم دچار نقض عضو خواهد شد.

سوال این است که در این صحنه عقل ما چه حکمی می کند؟آیا می گوید چون بالاخره نمی توانیم او را کاملاً صحیح و سالم بیرون بیاوریم بنابراین دیگر لازم نیست کاری انجام دهیم بلکه کافی است بنشینیم و تماشا کنیم چه پیش می آید؟یا عقل هر انسان عاقل و با وجدانی قطعاً حکم می کند که گر چه یقیناً یک یا دو پای او قطع می شود و دچار نقض عضو خواهد شد امّا به هر حال باید برای نجات جانش اقدام کرد و عدم امکان نجات او و بطور کاملاً صحیح و سالم (مصلحت صددرصد) مجوّز عدم اقدام برای نجات یک انسان یک پا(مصلحت ناقص)و تماشای خورده شدن او توسّط کوسه نخواهد بود؟به نظر می رسد پاسخ روشن است.

قضاوت حکم عقل در این مثال در واقع بر مبنای یک قاعده کلّی است که مورد قبول و اذعان عقل است؛ همان قاعده ای که مقدمه سوّم استدلال ما را تشکیل می دهد:« هنگامی که تامین و تحصیل یک مصلحت لازم و ضروری در حدّ مطلوب و ایده آل آن میّسر نباشد باید نزدیک ترین مرتبه به حدّ مطلوب را تامین کرد.»

و بحث فعلی ما هم در واقع یکی از مصادیق و نمونه های همین قاعده کلّی است. مصلحت وجود حکومت، یک مصلحت ضروری و غیر قابل چشم پوشی است. حدّ مطلوب و ایده آل این مصلحت ، در حکومت معصوم(ع) تامین می شود. اما در زمانی که عملاً دسترسی به معصوم و حکومت او نداریم و تامین این مصلحت در حدّ مطلوب اوّلی  و ایده آل میّسر نیست آیا باید دست روی دست گذاشت و هیچ اقدامی نکرد؟حکم عقل این است که به بهانه عدم دسترسی به مصلحت ایده آل و مطلوب حکومت، نه می توان از اصل مصلحت وجود حکومت بطور کلّی صرف نظر کرد و نه می توان همه حکومت ها را علی رغم مراتب مختلف آنها یکسان دانست و رای به جواز حاکمیت هر یک از آنها بطور مساوی داد بلکه حتماً باید بدنبال نزدیک ترین حکومت به حکومت معصوم و نزدیک ترین مصلحت به مصلحت ایده آل باشیم.

وامّا در توضیح مقدمه چهارم و در واقع آخرین مقدمه این استدلال باید بگوییم آن چه که موجب تامین بالاترین مرتبه مصلحت حکومت در حکومت معصوم می شود همه ویژگی های وی اعّم از رفتاری، اخلاقی ، علمی، جسمی وظاهری، روحی و روانی، خانوادگی و… نیست بلکه آن چه در این زمینه دخالت اساسی دارد یکی آگاهی کامل و همه جانبه او به اسلام و احکام اسلامی است که بر اساس آن می تواند جامعه را در مسیر صحیح اسلام و ارزش های اسلامی هدایت کند و دوّم مصونیت صددرصد او از هر گونه فساد و لغزش و گناه و منفعت طلبی و… است و بالاخره بصیرت و درک جامع و کامل، و مهارتی است که در مورد شرایط اجتماعی و تدبیر امور مربوط به جامعه دارد. بنابراین، وقتی در مقدمه سّوم می گوییم باید به دنبال نزدیک ترین حکومت به حکومت معصوم(ع) باشیم، این حکومت حکومتی است که در راس آن شخصی قرار داشته باشد که از نظر این سه ویژگی در مجموع بهترین و بالاترین فرد در جامعه باشد. وچون در میان این سه ویژگی ، یکی از آنها آگاهی و شناخت نسبت به احکام اسلامی است قطعاً این فرد باید فقیه باشد زیرا کسی که بتواند از روی تحقیق بگوید احکام اسلام چیست و کدام است همان فقیه است.

البته فقاهت به تنهایی کافی نیست و برخورداری از ویژگی دیگر یعنی تقوا و کارآیی در مقام مدیریت جامعه نیز لازم است.

بنابراین بر اساس این مقدّمات که صحّت هریک از آنها را جداگانه بررسی کردیم نتیجه منطقی و قطعی این است که در زمانی که دسترسی به معصوم(ع) و حکومت او نداریم حتماً باید به سراغ فقیه جامع الشرایط برویم و اوست که حقّ حاکمیت دارد و با وجود چنین کسی در میان جامعه، حکومت و حاکمیت دیگران مجاز و مشروع نیست.

 

دلیل عقلی دوّم: این دلیل نیز از مقدمات ذیل تشکیل می شود:

۱٫ ولایت بر اموال و اغراض و نفوسی مردم، از شئون ربوبیت الهی است و تنها با نصب و اذن خدای متعال مشروعیت می یابد.

۲٫ این قدرت قانونی و حق تصرف در اغراض و نفوسی مردم، از جانب خدای متعال به پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) داده شده است.

۳٫ در زمانی که مردم از وجود رهبر معصوم محروم اند یا باید خداوند متعال از اجرای احکام اجتماعی اسلام صرف نظر کرده باشد یا اجازه اجرای آن را به کسی که از دیگران است داده باشد.

۴٫ امّا این که خداوند در زمان عدم دسترسی جامعه به رهبر معصوم، از اجرای احکام اجتماعی اسلام صرف نظر کرده باشد مستلزم ترجیح مرجوح و نقض غرض و خلاف حکمت است؛ بنابراین فرض دوّم ثابت می شود که ما به حکم قطعیِ عقل کشف می کنیم اجازه اجرای احکام اجتماعی اسلام توسّط کسی که اصلاح از دیگران است داده شده است.

۵٫ فقیه جامع الشرایط ، یعنی فقیهی که از دو ویژگی تقوا و کارآیی در مقام مدیریت جامعه و تامین مصالح آن برخوردار باشد صلاحیتش از دیگران برای این امر بیش تر است.

پس: فقیه جامع الشرایط همان فرد اصلحی است که در زمانی که مردم از وجود رهبر معصوم محروم اند از طرف خدای متعال و اولیای معصوم(ع) اجازه اجرای احکام اجتماعی اسلام به او داده شده است.

اکنون به توضیح این دلیل و مقدّمات آن می پردازیم:

مقدمه اول، از آن جا که خداوند ، آفریننده و مالک همه هستی و از جمله انسان هاست و از طرفی هم به حکم کلّی عقل ، تصرف در ملک دیگران و بدون اجازه آنان کاری ناپسند و ظالمانه است بنابراین حقّ تصّرف در انسان و متعلّقات او اولاّ و بالذّات در اختیار خداوند است و در مرتبه بعد می تواند این حق از طرف خداوند به افراد و انسان های دیگری داده شود.

مقدمه دوّم بر اساس اعتقاد همه مسلمانان، حقّ تصّرف در اموال و اعراض و نفوس مردم از طرف خداوند به پیامبر اکرم(ص) داده شده است. همچنین شیعیان معتقدند این حق بعد از پیامبر به داوزده نفر دیگر که از و یژگی عصمت برخوردارند نیز داده شده است.

مقدمه سوّم و چهارم، در واقع پاسخ به این سوال است که در زمانی مثل زمان ما مردم به پیامبر و امام معصوم دسترسی نداشتند تکلیف چیست؟آیا علی رغم وجود احکام اجتماعی فراوان در اسلام ،که اجرای آنها مستلزم داشتن تشکیلات حکومتی و قدرتی سیاسی است، خداوند متعال از این احکام صرف نظر کرده و آنها را به کنار می نهد و تنها به احکام فردی اسلام و اجرای آنها بسنده می کند یا همچنان بر اجرای احکام اجتماعی اسلام تاکید دارد؟به عبارت دیگر، در زمان عدم حضور معصوم در جامعه، عقلاً دو فرض اجتماعی اسلام تعلّق می گیرد یا تعلّق نمی گیرد. اکنون صحّت و سقم هر یک از این دو گزینه رابررسی می کنیم.

اگر بگوییم در زمان عدم حضور معصوم(ع) غرض خداوند به اجرای احکام اجتماعی اسلام تعلق نگرفته و خداوند از آنها دست بر می دارد و آنها را تعطیل می کند و تنها به احکام فردی اسلام از قبیل نماز و روزه و حج و طهارت و نجاست اکتفا می کند لازمه این فرض غرض و خلاف حکمت و ترجیح مرجوح از جانب خداوند است که محال است. توضیح این که:

اصولاً ما معتقدیم برقراری تشکیلاتی بنام دستگاه نبّوت و فرستادن پیامبران و شرایع آسمانی بر این اساس بر این بوده که خدای متعال، این جهان و از جمله انسان را بیهوده و عبث نیافریده بلکه غرضش به کمال رساندن هر موجودی به تناسب و فراخور ظرفیت وجودی آن موجود بوده است.

انسان هم از این قاعده مستثنی نیست و برای رسیدن به کمال انسانی خلق شده است. اما از آنجا که عقل به تنهایی برای شناسایی کمال نهایی انسان و حدود و شعور و مسیر دقیق آن کافی نبوده لذا خداوند متعال با فرستادن پیامبران و ابلاغ احکام و دستوراتی در قالب دین، راه کمال رابه انسان نشان داده و او را راهنمایی کرده است و تمامی دستورات و احکامی که در دین آمده است به نوعی در  کمال رسیدن انسان تاثیر دارد. بنابراین، دین در واقع همان برنامه ای است که برای به کمال رسیدن انسان ها ارائه شده است. با چنین تحلیلی، اکنون اگر فرض کنیم که خدای متعال بخش زیادی از احکام اسلام را تعطیل کرده و از آنها دست برداشته است این بدان معناست که خداوند غرض خود را که به کمال رسیدن انسان بوده نقض کرده باشد زیرا آن چه که سعادت انسان را تامین می کند و او را به کمالی که در خور و متناسب با ظرفیت وجودی اوست می رساند مجموعه احکام  و دستورات دین است نه فقط بخشی از آن؛ و به همین دلیل هم، ایمان و عمل به بخشی از تعالیم دین و نپذیرفتن و انکار بخش دیگر آن، بشدّت در قرآن نفی شده است:

 أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَن یَفْعَلُ ذَٰلِکَ مِنکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ۖ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(بقره/۸۵)

آیا پس به برخی از کتاب ایمان می آورید و به برخی کفر می ورزید؟پس پاداش هرکس از شما که چنین کند نیست مگر ذلّت و خواری در زندگی دنیا و در قیامت به سخت ترین عذاب دچار خواهد شد.

  و اصولاً اگر احکام اجتماعی اسلام هیچ تاثیری در سعادت و کمال انسان نداشت از ابتدا وضع نمی شد. بنابراین، تاثیر این دسته از احکام در سعادت و کمال انسان قطعی است و با این حساب بدیهی است که تعطیل آنها مخلّ به کمال و سعادت انسان و خلاف حکمت است و از خداوند حکیم علی الاطلاق محال است.

همچنین، همان طور که در توضیح یکی از مقدمات دلیل اوّل عقلی گفتیم بنا به حکم عقل، هنگامی که تحصیل و تامین یک مصلحت  لازم و ضروری در حدّ اعلا و کامل، واجب و لازم می شود و به بهانه عدم امکان تحصیل مصلحت کامل، نه می توان به کلّی از آن مصلحت چشم پوشید و نه می توان علی رغم امکان نیل به مراتب بالاتر، به مراتب پایین تر از آن اکتفا نمود. اکنون با توجّه به این قاعده می گوییم لازمه اجرای احکام اجتماعی اسلام، تشکیل حکومت است که مصلحت و مرتبه کامل آن در حکومت معصوم(ع) تامین می شود امّا در صورت دسترسی نداشتن به معصوم و عدم حضور وی در بین مردم و جامعه، امر دایر است بین این که: الف) با اجازه اجرای این احکام به فردی که اصلح از دیگران است، بالاترین مرتبه مصالح حاصل از اجرای این احکام بعد از حکومت معصوم(ع) را تحصیل و تامین کنیم؛ ب) علی رغم امکان به مصالح مراتب بالاتر، حکم کنیم که تمام مراتب مصلحت یکسان اند و تامین مراتب بالاتر لازم نیست؛ ج) علی رغم امکان وصول به بعض مراتب حاصل از اجرای احکام اجتماعی اسلام، به کلّی از این مصلحت صرف نظر کرده و آنها را تعطیل نماییم. روشن است که میان این سه گزینه، گزینه اول راجح و گزینه دوم و سوّم مرجوح هستند و ترجیح مرجوح بر راجح، عقلاً قبیح و از شخص حکیم محال است.

با این بیان، مقدمه سوّم و چهارم نیز برهانی شد و تا اینجا ثابت شد که به حکم عقلی کشف می کنیم که در زمان عدم دسترسی مردم جامعه به معصوم(ع)، اجازه اجرای احکام اجتماعی اسلام توسط کسی که اصلح از دیگران است داده شده است و در غیر این صورت، نقض غرض و خلاف حکمت و ترجیح مرجوح از ناحیه خدای متعال خواهد بود.

اکنون پس از آنکه تا اینجا ثابت شد اجازه اجرای احکام اسلام در صورت عدم حضور معصوم(ع)به فردی که اصلاح از دیگران است داده شده طبعاً این سوال پیش می آید که این فرد اصلح کیست و چه ویژگی هایی باعث می شود که یک فرد برای این منصب اصلح از دیگران باش؟پاسخ این سوال را نیز در توضیح مقدمه چهارم از دلیل اوّل عقلی روشن ساختیم و گفتیم از میان همه خصوصیات و صفات معصوم(ع)آن چه که باعث می شود حکومت وی کاملترین حکومت باشد،در واقع سه ویژگی عصمت،علم وآگاهی کامل به احکام و قوانین اسلام، و درک و شناخت وی نسبت به شرایط و مسائل اجتماعی و کار آمدی اش در تدبیر آنها می باشد. بنابراین کسی که در مجموع این سه صفت، شباهت و نزدیکی بیش تری به امام معصوم(ع) داشته باشد اصلح از دیگران است؛

 و این فرد نیست جز فقیه اسلام شناس باتقوای که کارآمدی لازم را نیز برای تدبیر امور مردم و جامعه داشته باشد.

اکنون با اثبات این مقّدمات نتیجه می گیریم که فقیه جامع الشرایط، همان فرد اصلحی است که در زمانی که مردم از وجود رهبر معصوم در میان جامعه محروم اند از طرف خداوند و اولیای معصوم اجازه اجرای احکام اجتماعی اسلام به او داده شده است.

 ب: ادلّه نقلی

۱٫ روایتی که در بین فقهاء به«توقیع شریف» مشهور است. این توقیع را عالم بزرگ و کم نظیر شیعه، مرحوم شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین خود آورده است. این توقیع در واقع پاسخی است که حضرت ولی عصر امام زمان(عج) در جواب نامه اسحاق بن یعقوب مرقوم داشته اند. اسحاق بن یعقوب در این نامه سوالاتی را به محضر شریف آن حضرت ارسال داشته که از جمله آنها این است که در مورد«حوادث واقعه» که در زمان غیبت پیش خواهد آمد وظیفه ما چیست؟آن حضرت در این باره می فرمایند:

وَ اَمَّا الحَوادِثُ الوَاقِعَهِ فَارجِعُوا فِیهَا اِلَی رُواة حَدِیثِنَا فَاِنَّهُم حُجَّتِی عَلَیکُم وَ انَا حُجَّة اللهِ عَلَیهِم

و امّا رخدادهایی که پیش آید پس به راویان حدیث ما مراجعه کنید زیرا آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنان هستم.(کمال الدین، ج۱،ص۴۸۳)

اگر منظور از«حوادث واقعه» و «رواه حدیث» در این توقیع معلوم گردد آن گاه دلالت آن بر مدّعای ما که اثبات ولایت فقیه است روشن خواهد شد.

در مورد توضیح مراد از «حوادث واقعه» که در متن توقیع شریف آمده باید بگوییم بسیار بعید است که منظور اسحاق بن یعقوب از آن، احکام شرعی و همین مسائلی که امروز معمولاً در رساله های علمیه نوشته می شود بوده باشد زیرا اوّلاً برای شیعیان معلوم بوده که در این گونه مسائل باید به علمای دین وکسانی که با اخبار و روایات ائمه و پیامبر(ص)آشنایی دارند مراجعه کنند و نیازی به سوال نداشته است. همان گونه که در زمان حضور خود ائمه(ع) به علّت مشکلاتی نظیر دوری مسافت و امثال آنها که وجود داشته امامان شیعه مردم را در مورد مسائل شرعی به افرادی نظیر یونس بن عبدالرحمن، زکریا بن آدم و امثال آنان ارجاع می دادند. همچنین نوّاب اربعه در زمان غیبت صغرای امام زمان(عج) (که هر چهار نفر آنان از فقها و علمای دین بوده اند) گواه روشنی بر این مطلب است؛ و خلاصه این مساله برای شیعه چیز تازه ای نبوده است. و ثانیاً اگر منظور اسحاق بن یعقوب از حوادث واقعه، احکام شرعی بود قاعدتاً باید تعبیراتی نظیر این که«وظیفه ما در مورد حلال و حرام چیست؟» و یا«در مورد احکام الله چه تکلیفی داریم؟» و مانند آنها را بکار می برد که تعبیر شایع و رایجی بوده و در سایر روایات هم بسیار بکار رفته است و به هر حال،تعبیر«حوادث واقعه» در مورد احکام شرعی به هیچ وجه معمول و متداول نبوده است. و ثالثاً اصولاً دلالت الفاظ، تابع وضع آنهاست و کلمه «حوادث واقعه» به هیچ وجه از نظر لغت و دلالت وضعی به معنای احکام شرعی نیست بلکه معنای بسیار وسیع تری دارد که حتماً شامل مسائل و مشکلات و رخدادهای اجتماعی نیز می شود.بنابراین، سوال اسحاق بن یقعوب از محضر حضرت ولی عصر(عج) در واقع این است که مورد مسائل و مشکلات اجتماعی جامعه اسلامی که در زمان غیبت شما پیش می آید وظیفه ما چیست و به چه مرجعی باید مراجعه کنیم؟و آن حضرت در جواب مرقوم فرموده اند که در این مورد به «راویان حدیث ما» مراجعه کنید. اکنون ببینیم مراد از راویان حدیث» چه کسانی هستند.

ممکن است کسی بگوید منظور از «راویان حدیث» هر کسی است که مثلاً کتاب اصول کافی یا وسائل الشیعه یا هر کتاب روایتی دیگر را بر دارد و احادیث و روایات آن را برای مردم بخواند و نقل کند. امّا با  اندکی دقّت و توّجه معلوم  می گردد که این تصوّر درست نیست. زیرا کسی که در زمان ما می خواهد از قول پیامبر(ص) یا امام صادق و سایر ائمه(ع) حدیث و روایتی را نقل کند باید به طریقی احراز کرده باشد که این حدیث واقعاً از پیامبر یا امام صادق یا امام دیگر علیهم السلام است،و در غیر این صورت حق ندارد و نمی تواند بگوید امام صادق علیه السلام  چنین فرموده و اگر در حالی که آن حدیث و روایت به هیچ طریق معتبری برایش ثابت نشده معهذا آن را به امام صادق و یا سایر ائمه و معصومین(ع) نسبت دهد از مصادیق کذب و افترای بر پیامبر و امامان خواهد بود که گناهی بزرگ است. به عبارت دقیق تر، اگر کسی بخواهد حدیثی را از پیامبر یا امامی نقل کند حتماً باید بتواند بر اساس یک حجّت و دلیل شرعی معتبر آن را به امام معصوم نسبت دهد. و واضح است که این گونه نقل حدیث کردن نیاز به تخصّص دارد و تخصّص آن هم مربوط به علم پزشکی یا مهندسی یا کامپیوتر و سایر علوم نیست بلکه مربوط به علم فقه است و«فقیه» کسی است که چنین تخصّصی برخوردار است.بنابراین، مقصود از«راویان حدیث» در واقع همان فقها وعلمای دین هستند.

با توجّه به توضیحی که درباره دو واژه«حوادث واقعه» و «رواه حدیث» دادیم اکنون معنای توقیع شریف این می شود که امام زمان(عج) فرموده اند «درباره مسائل و مشکلات و رخدادهای اجتماعی که در زمان غیبت من در جامعه اسلامی پیش می آید به فقها و علمای دین مراجعه کنید زیرا آنان حجّت من برشمایند و من حجّت خدا بر آنان هستم.» و دلالت چنین جمله ای بر ولایت فقیه در زمان غیبت بسیار روشن و واضح است.

۲٫ روایت دیگری که می توان در اثبات ولایت فقیه به آن استناد کرد حدیثی است که به مقبوله عمربن حنظله مشهور است و در این حدیث، امام صادق(ع) در بیان تکلیف مردم در حلّ اختلافات و رجوع به یک مرجع صلاحیت دار که حاکم بر مسلمین باشد چنین می فرماید:

«…مَن کَانَ مِنکُم قَد رَوَی حِدَیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلاَلِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ اَحکَامَنَا فَلیَرضَوا بَهَ حَکَماً فَاِنّیَّ قد جَعَلُتهُ عَلَیکُم حَاکِماً فَِاذاَ حَکَمَ بِحُکمِنَا فَلَم یَقبَلهَ مِنهُ فَاِنَّماَ اِستَخَفَّ بِحُکمِ اللهِ وَ عَلَینَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَینَا کَالرَّادِّ عَلَی اللهِ وَ هُوَ عَلَی حَدِّ الشِّرکِ بِاللهِ»(اصول کافی، ج۱، ص۶۷؛ وسایل الشیعه ،ج۱۸،ص۹۸)

…هر کس از شما که راوی حدیث ما باشد و در حلال و حرام ما بنگرد و صاحب نظر باشد و احکام ما را بشناسد او را به عنوان داور بپذیرید همانا من او را حاکم بر شما قرار دادم. پس هرگاه حکمی کرد و از او قبول نکردند، حکم خدا را سبک شمرده اند و ما را رد کرده اند و آن کس که ما را رد کند خدا را رد کرده و ردکردن خدا در حدّ شرک به خدای متعال است.

بدیهی است که عبارت«قَد رَوَی حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلالَنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ اَحکاَمَناَ» در این حدیث جز بر شخصی که فقیه و مجتهد در احکام و مسائل دین باشد قابل تطبیق نیست و قطعاً منظور امام(ع) فقها و علمای دین هستند که آن حضرت ایشان را به عنوان حاکم بر مردم معرّفی کرده و حکم امام معصوم(ع) واجب و الزامی است.بنابراین، اطاعت حکم فقیه نیز واجب و الزامی است و همانگونه که  امام(ع) فرموده، رد کردن و قبول نکردن حاکمیت و حکم فقیه به منزله پذیرفتن حاکمیت امام معصوم(ع) واستخفاف به حکم ایشان است که آن نیز گناهی است بزرگ و نابخشودنی؛ زیرا که نپذیرفتن حکم امام معصوم(ع) عیناً رد کردن و نپذیرفتن حاکمیت تشریعی خدای متعال که در روایت گناه، آن در حّد شرک به خداوند دانسته شده و قرآن کریم درباره شرک می فرماید:

 اِنَّ الشِّرکَ لَظُلمُ عَظِیمُ(لقمان/۱۳)

همانا شرک، ستمی بس بزرگ است.

اِنّ اللهَ لاَ یَغفِرُ اَن یَشرَکَ بِهِ یَغفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لَمِن یَشَاءَ(نساء/۴۸)

همانا خداوند این را که به او شرک ورزیده شود نمی آمرزد و پایین تر از این حد را برای هرکس که بخواهد می آمرزد.

بنابراین بر اساس این روایت شریف، سرپیچی از حاکمیت فقیه و نپذیرفتن حکم او ستمی است بس بزرگ و گناهی است که خداوند آن را نمی بخشد.

اشکالی که معمولاً در استدلال به این روایت مطرح می شود این است که گفته می شود این روایت در پاسخ به یک سوال صادر شده که راوی از بنابراین اگر هم این روایت را قبول کنیم و در سند آن مناقشه و اشکال نکنیم، این روایت فقط حق حاکمیت و دخالت در امور قضایی را برای فقیه اثبات می نماید و بیش تر از این دلالتی ندارد.

امّا در پاسخ به این اشکال می توان گفت که اوّلاً درست است که سوال راوی از مورد خاص(مساله قضاوت)بوده امّا در فقه مشهور است که می گویند همه جا این طور نیست که خصوصیت سوال باعث شود که پاسخ فقط اختصاص به همان مورد و محدوده داشته باشد و موارد دیگر را شامل نشود بلکه ممکن است گرچه از یک مورد خاص سوال شده امّا پاسخی که داده شده عام و کلّی باشد. مثلاً در باب نماز، روایات فراوانی داریم که راوی سوال می کند مردی در حال نماز خواندن است و چنین و چنان می شود و… در مورد این روایات هیچ فقیهی نگفته و نمی گوید پاسخی که امام معصوم(ع) در جواب این قبیل سوالات داده فقط حکم مرد نمازگزار را بیان می کند و اگر همین مساله عیناً برای نماز گزاری پیش بیاید دیگر حکم آن از این روایت استفاده نمی شود و باید روایت دیگری پیدا کنیم.

بلکه برخورد فقها با این قبیل روایات این گونه است که با این که در این قبیل روایات از مورد خاص، یعنی مرد نمازگزار، سوال شده امّا حکمی را که حضرت در پاسخ فرموده مربوط به هر نمازگزاری اعمَ از زن و مرد می دانند.

و ثانیاً در مقبوله عمرو بن حنظله فرموده چنین کسی را(رَوَی حَِدیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلاَلِنَا وَ حَرَاَمِنَا وَ عَرَفَ اَحکَامَنَا)بر شما حاکم قرار دادم و نفرموده او را قاضی بر شما قرار دادم و بین این که بفرماید«جعلته علیکم حاکما» تا این که بفرماید«جعلته علیکم قاضیاً» تفاوت وجود دارد و عمومیت و اطلاق واژه«حاکم» همه موارد حکومت و حاکمیت را شامل می شود.

به هر حال با توجّه به ادلّه عقلی و نقلی که نمونه ای از آن ها ذکر گردید به نظر ما تردیدی در این مساله وجود ندارد که در زمان غیبت امام معصوم(ع) تنها فقیه جامع الشرایط است که از طرف خدای متعال و امام معصوم(ع) حق حکومت و حاکمیت برای او جعل شده و اذن اِعمال حاکمیت به او داده شده است و هر حکومتی که فقیه در راس آن نباشد و امور آن با نظر و اذن او اداره نشود هر چه و هر که باشد حکومت طاغوت است و کمک کردن به آن نیز گناه حرام است.

همان گونه که اگر در زمانی فقیه جامع الشرایطی بسط ید پیدا کرد و شرایط برای او فراهم شد وتشکیل حکومت داد و به حکم ادله ای که گفتیم،اطاعت او واجب و تخلف از حکومت و حاکمیت او حرام است زیرا امام(ع) فرموده فهو حجِتی علیکم: پس او حجت من بر شماست. و یا فرمود فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانما استخفّ بحکم الله و علینا ردّ: پس هرگاه حکمی کرد و از او نپذیرفتند، حکم خدا را سبک شمرده اند و ما را رد کرده اند. نظیر این که اگر در زمان حکومت امیر المومنین(ع) آن حضرت شخصی را برای حکومت یک منطقه منصوب می کرد اطاعت او واجب بود و مخالفت با او مخالفت با امیرالمومنین(ع) محسوب می شد و مثلاً اگر آن حضرت مالک اشتر را برای حکومت مصر فرستاد کسی حقّ مخالفت با فرمان مالک را نداشت و نمی توانست بگوید با این که می دانم علی(ع) مالک را تعیین کرده و به او فرمان حکومت داده اما بالاخره

چون مثلاً مالک معصوم نیست و خود علی نیست پس اطاعت از مالک اشتر لزومی ندارد و با این که مالک در محدوده حکومت خود دستوری داده و قانونی وضع کرده من مخالفت می کنم و هیچ اشکال شرعی هم ندارد . بدیهی است که چنین استدلال و سخنی باطل و غلط است و مخالفت با مالک اشتری که از جانب علی برای حکومت نصب شده قطعاً جایز نیست. مفاد ادلّه ای هم که ذکر گردید دقیقاً همین است که فقیه در این زمان نماینده و منسوب از طرف خدا و امام زمان(ع) است و همان گونه که خود امام(ع) نیز فرمود مخالفت با او شرعاً جایز نیست.

* درباره سند و دلالت این روایات بحث های فراوانی انجام گرفته که در این جا مجال اشاره به آنها نیست و باید به کتاب ها و رساله های مفصّل و تخصّصی این موضوع مراجعه کرد در میان این روایات، مقبوله عمر بن حنظله و مشهوره ابو خدیجه و توقیع شریف که در پاسخ اسحاق بن یعقوب صادر شده بهتر قابل استناد است و به نظر ما تشکیک در سند چنین روایاتی که از شهرت روایی و فتوایی برخوردارید، روا نیست.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»    

منابع

۱٫ نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه/آیت الله مصباح یزدی

۲٫حکومت اسلامی و ولایت فقیه/آیت الله مصباح یزدی

۳٫دین و زندگی۳



برچسب‌ها: ولایت فقیه, ولایت مطلقه فقیه, رهبری, آقا, مقام معظم رهبری, امام خمینی, امام, ادله عقلی و نقلی, اثبات ولایت,
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 آبان 1392 توسط مالک اشتر